شعر در شرح حال معتادان است که در گوشه کنارا متاسفانه در وضعیت بدی جان به جان آفرین تسلیم میکنن.
خیالم انبوه غم است
و امید در دلم است
آدمیان مفتضحند
و عده ای خوب و سرند
من دلم میگیرد
که چرا او بی خبر میبیند
و چه خوب....
در دل شب در کنج شهر به تنهایی اسیر میمیرد